باوندیان باوندیون |
||||
|
||||
پایتخت | ساری، فریم و آمل | |||
زبان(ها) | تبری | |||
دین | زرتشت و اسلام | |||
دولت | پادشاهی | |||
اسپهبد | ||||
- ۶۵۵ | باو | |||
- ۱۱۱۳ | شهریار چهارم | |||
- ۱۲۳۸ | اردشیر دوم | |||
تاریخچه | ||||
- تأسیس | ۶۵۵ | |||
- شاخهٔ کیوسیه | ۶۵۵-۱۰۰۰ میلادی | |||
- شاخهٔ کینخواریه | ۱۲۳۸-۱۳۴۹ میلادی | |||
- انقراض | ۱۳۴۹ |
از مجموعه مقالههای: تاریخ طبرستان و دیلمان |
---|
|
حکام پیش از اسلام
دودمانهای ساسانیتبار
والیهای ایرانی-اسلامی
دودمانهای شیعه
تاریخ معاصر گیلان
تاریخ معاصر مازندران
|
|
باوندیان خاندانی ایرانی از امیران طبرستان بودند که در حدود ۷۰۰ سال، بیشتر در مناطق کوهستانی آن ناحیه، فرمان راندند. در طول این زمان، باوندیان سه بار فروپاشیدند. قلمرو آنان طبرستان، در جنوب دریای کاسپی، باختر گیلان و در خاور استرآباد، شامل شهرهای آمل، سارویه (ساری)، مهروان و آبسکون بوده ولی این تقسیمبندی در طول تاریخ دگرگون شده است.
سلسلهٔ آل باوند از آغاز تا زوال به سه شاخه تقسیم میشود:
که منسوب به کیوس-برادر انوشیروان بودند. او مردی با صلابت و شجاعت و بسیار بخشنده بود اهل ولایات با او آرام گرفتند و کیوس، بمظاهرت ایشان، جمله خراسان از ترکان خالی کرد. سلطنت و حکومت کیوس و فرزندان او از سال ۴۵ هجری تا ٣٩٧ طول کشید.
که فرمانروایان آنان در طبرستان و گیلان و ری و قومس حکومت داشتند و شهر ساری پایتخت ایشان بود. پیدایی این سلسله مربوط به سالهایی است که خاندان علویان طبرستان منقرض شده بود. کوکب اقبال فرمانروایان اسپهبدیه که بسال ۴۶۶ درخشیدن گرفت در سال ۶٠۶ با ایلغار مغول به افول گرایید.
که بر آمل و مازندران تسلط یافتند سرسلسلهٔ ایشان حسام- الدولة بن اردشیر بن کینخوار بن شهریار بن کینخوار بن رستم بن دارا ملقب به کینخوار بود و از سال ۶٣۵ تا ٧۵٠ هجری قمری بر طبرستان حکومت داشتند.
از جمله سلاله ی محلّی که در زمان خلفای عباسی، هنوز حکومتهای محدود و منطقهای خود را حفظ کرده بودند، خاندان باوند بود که در این ایام، در فرمانروایان باوندی لقب اسپهبد داشتند و گاهی نیز ملوکالجبال خوانده میشدند و این به این دلیل است که گاهی با آنکه سیطره خود را در دشتها از دست میدادند ولی قدرت خود را در در نواحی کوهستانی نگهداری میکردند. سه شاخه این سلسله شامل: کیوسیان، اسپهبدان و کینخواریان است.. هر چند فرمانروایان این خاندان، بعدها برای حفظ قدرت موروثی خویش، ناچار به قبول آیین خلفا و اظهار اطاعت نسبت به آنها شدند ولی تختگاه آنها در جبال طبرستان تا مدتها بعد همچنان کانون تشعشع روح ایرانی باقیماند. از دوران خلافت مأمون هم، در حالی که، سالانه مبلغی به عنوان مال صلح به عباسیان میدادند، آیین پدران خود را حفظ کردند. با آن که شورش مازیار در طبرستان، ادامه حکومت آنها را برای مدتی قطع کرد، اما در مدت زمان قیام علویان طبرستان، قدرت آنها همچنان باقی بود و تا روی کار آمدن آل زیار نیز، این امر در همان تیره قدیم ادامه داشت. این سلسله تا پیش از رویکار آمدن صفویان میزیست تا در آن زمان توسط چلاویان نابود شد.
پس از مرگ پیروز، که از شاهنشاهان ساسانیان بود، سه پسر وی با اسامی: بلاش، جاماسب و قباد بر سر تخت پدر به اختلاف رسیدند. ابتدا پسر نخست که بلاش نام داشت حکومت را به دست گرفت ولی نتوانست بیش از چهار سال توان بیاورد. سپس قباد با ارتش هیتالیان پایتخت را تصرف کرد و حکومت را بدست گرفت. ولی پس از مدتی بزرگترین مؤبد آن زمان را، که سوخرا نام داشت، به قتل رساند. بدین ترتیب عدهای از بزرگان دربار با کمک جاماسب (پسر دوم پیروز) قباد را زندانی کردند و بر اریکه قدرت نشستند. قباد نیز کمی بعد به کمک دوستانش آزاد شد و به نزد هیتالیان گریخت. سپس با ارتش هیتالیان به ایران هجوم آورد. جاماسب که تاب مقاومت نداشت، در برابر برادر کوچکش تسلیم شد و پس از برتخت نشستند قباد به سوی گیلان و ارمنستان گریخت و پسرانش در آنجا حکومت گاوباریان و پادوسبانیان را ساختند. در زمان پادشاهی قباد شخصی به نام مزدک ادعای پیامبری کرد و اکثر بزرگان به کیش وی درآمدند. با توجه به این احوال قباد نیز اعلام کرد که مزدک را پذیرفته است، ولی در قلب هنوز هم به زرتشت عشق میورزید و این را از دیگران مخفی میکرد. ولی این واقعیت مدتی بعد فاش شد بدین گونه که؛ قباد سه فرزند داشت که بدین ترتیب بودند:
قباد با اینکه کیوس فرزند نخست بود به خاطر اینکه از مزدک نفرت داشت، کیوس را ولیعهد ننمود و فرزند دوم خود را نیز به علت کوری سزاوار پادشاهی ندانست، بنابراین حکومت پس از خود را به انوشیروان سپرد.
بدین ترتیب کیوس به طبرستان رفت و گوشه نشین شد. فرزند وی فیروز نام داشت و نوهاش را باو بود. باو در زمان خسرو پرویز همراه وی در جنگ با ارتش روم شرکت کرد و پس از پایان جنگ خسرو پرویز، که دلاوریهای باو را دیده بود، وی را شاه آذربایجان نامید. ولی پس از قتل خسرو پرویز توسط پسرش، شیرویه، باو به جرم وفاداری به خسروپرویز به زندان میافتد. پس از مدت کوتاهی خواهر شیرویه که آزرمی دخت نام داشت با کشتن برادرش شهبانوی ایران میشود و زندانیان، که باو در بین آنان بود، را آزاد میکند. سپس به باو پیشنهاد فرماندهی ارتش ایران را به باو میدهد ولی باو که از زنان خوشش نمیآمد قبول نمیکند و در آتشکده ای گوشهگیر میشود. ولی پس از به حکومت رسیدن یزدگرد سوم دوباره به مقامات بالا میرسد. با هجوم اعراب به ایران، یزدگرد سوم قصد کرد تا بگریزد و باو نیز به همراه یزدگرد راهی شد ولی در راه باو به دلیل زیارت آتشکده کوسان، که کاووس آن را بنا نهاده بود، از یزدگرد جداشد و تصمیم بر این شد تا همدیگر را در گرگان ملاقات کنند. پس از این که باو به زیارت آتشکده کوسان رفت، خبر مرگ یزدگرد به طبرستان نیز رسید بنابراین باو که خود را مقصر و دخیل در مرگ پادشاه جوان میدانست، موی سر خود را تراشید سپس گوشهنشین شد و مشغول خدمت به آتشکده گردید. بیست و چهار سالبعد، همزمان با حکومت فرخان بزرگ در گیلان و دیلم در سنه ۶۵۵ میلادی، ترکهایی که هنوز قبیلهای شکل بودند، از سمت گرگان به طبرستان حمله نمودند. پس از مدتی مردم این دیار از باو خواهش کردند تا رهبری مردمان را بدست بگیرد و به ترکان متجاوز هجوم برد. ولی باو قبول نکرد، ولی با دعوت مصرانه مردم بالاخره راضی شد تا پادشاه بلاد شرقی مازندران گردد ولی شرطی را مقرر کرد و آن شرط این بود که:
پس از اینکه مردم از باو اعلام حمایت کردند، باو با ارتشی که تشکیل داده بود به سوی ترکان حملهور شد و تا زمان مرگش درگیر مسائلی همچون پیکار با ترکها یا دیگر دشمنان بود.
|
الگو:همسنگ نه